جنگل الیمستان کجاست؟
یکی از جاهای دیدنی آمل جنگل الیمستان است. الیمستان یکی از زیباترین جنگل های ایران است که در فصل بهار بسیار دیدنی است. در این منطقه درختانی با ارتفاع زیاد، مه غلیظ و هوای بسیار پاک وجود داره.
این جنگل به علت رشد گیاهی با نام الیما (نوعی تره کوهی) نام گذاری شده که در اردیبهشت ماه میروید و خواص دارویی هم داره. معمولا روستاییان در این فصل مشغول به چیدن ان هستند.
جنگل الیمستان از تهران 158 کیلومتر فاصله و حدود 3 ساعت راه داره. قبل از رسیدن به الیمستان روستایی وجود داره به نام روستای لهاش که در منطقه کوهستانی قرار گرفته. لهاش روستای کوچکی هست با امکانات محدود. اما از آب و هوایی بسیار دلپذیر برخورداره. این روستا در پایین و قبل از الیمستان قرار گرفته و منظره زیبایی برای ساکنین اونجا خلق کرده. در روستای لهاش امامزادهای وجود دارد به نام امامزاده حسن لهاش. مسجدی مستطیل شکل است و بنای ساختمان بقعه هشت ضلعی است.
جنگل الیمستان در ارتفاع 1500 متری از سطح دریا قرار گرفته. آب و هوا در این منطقه همیشه خوب است، در تابستان شرجی نیست و در فصل زمستان همه جا از برف سفید پوش میشه. این جنگل هم مانند دیگر جنگل ها و مناطق سرسبز شمال کشور، مملو از درختهایی مثل والک، ازگیل، آلوچه، راش، بلوط و.... هست.
از دیگر جاهای دیدنی این منطقه میشه به قله امامزاده قاسم، نقش پای رستم، منطقه قلاردن اشاره کرد.
مشخصات کلی سفر:
۱- شهر مبدا: رینه
۲- فاصله تا شهر تهران: ۱۵۸ کلیومتر
۳- دسترسی مسیر دقیق: جاده هزار، نرسیده به سیاه بیشه، ورودی روستای لهاش، گذر از رودخانه هزار، روستای لهاش، جنگل الیمستان
۴- تاریخ برگزاری: چهارشنبه، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
۵- ساعت برگزاری: ۷ نیم صبح
۶ سرپرست و گرداننده: امیرعلی کاظمیپور
۷- وضعیت آب و هوای منطقه در زمان برگزاری: خنک، ۱۰ درجه
۸- وضعیت آب و هوای منطقه الان: صبح -5، شب -20
۹- سایتهای پیشنهادی و معتبر برای مشاهده دقیق تر آب و هوای منطقه در لحظه:
https://havakouh.com/emamzadeh-ghasem/2000 (قله امام زاده قاسم ارتفاع ۲۰۰۰)
https://havakouh.com/emamzadeh-ghasem/2500 (قله امام زاده قاسم ارتفاع ۲۵۰۰)
۱۰- موقعیت مکانی:
https://goo.gl/maps/qmRLXZki4yQfsM5E6 (ورودی لهاش، ورودی جنگل الیمستان)
https://goo.gl/maps/ntFfMr1rkuELKjaj9 (روستای لهاش)
https://goo.gl/maps/X6A8nYWRHvUfE9mg9 (قله امام زاده قاسم)
https://goo.gl/maps/SN5CzfJxZacCe5Vx9 (ابتدای مسیر کوهنوردی لهاش)
https://goo.gl/maps/XDhf8gzQs36xXiAT7 (نقش رستم یا آبخوری رستم قله امام زاده قاسم)
۱۱- امکان سفر و صعود انفرادی: بهتر است با گروه به ارتفاعات الیمستان بروید
تجربیات سفر:
امروز طی یک جرقه ناگهانی من (فاطمه) و امیرعلی تصمیم گرفتیم که بزنیم به دل طبیعت، ولی برای مقصد هیچ برنامهای نداشتیم.
دیشب اومدیم رینه و صبح با صدای پرندهها و نور مستقیم خورشید توی چشمامون بیدار شدیم. این موقعها که تعطیله و کلا هیچ برنامه نداریم و من زودتر بیدار میشم و تصمیم میگیرم عوض اون روزهایی که امیر 4 صبح برای کوهنوردی منو بیدار میکنه رو دربیارم و حسابی اذیتش کنم تا اونم بیدارشه (یعنی که چی من بیدار باشم و شوهر بخوابه؟)
خلاصه که بلاخره جناب پادشاه رضایت دادن و رختخواب همایونی رو رها کردن. اومدیم بیرون برای شستن دست و روم که دیدم مامان طاهره (مادربزرگ امیرعلی) بیداره و داره چایی آماده میکنه. (از بس که شیرینه این زن، از بس که مهربونه، از بس که مثل یه مارشمالو میمونه، واقعا که یه مادربزرگ واقعیه و به شدت دوستداشتنی و شیرین زبونه)
یه کمکی کردم و صبحانه خوشمزه مون رو آماده کردم (نیمرو عسلی جانم رو عرض میکنم).
خلاصه بعد از صبحانه با امیر تصمیم گرفتیم بزنیم بیرون و ناهار رو توی دل طبیعت بخوریم. آماده شدیم و زدیم بیرون بدون مقصد، یهو امیر گفت بریم لهاش؟ گفتم بریم. (منم که همیشه پایه، اصلا چهارپایه). پس راه افتادیم سمت لهاش و الیمستان. وسط راه یه ایست کردیم و یه مقدار خوراکی و جوجه خریدیم. هوا انقد خوب بود که حد نداشت. خنک، یه آفتاب ملیح، تمیز، آسمون پر از ابر، جاده آروم و تقریبا خلوت. آهنگ ساز و آواز دشتی هم داره پلی میشه و امیرم حس گرفته و باهاش میخونه (عاشق این آهنگه). رسیدیم به اول جاده پرپیچ و خم و سربالاییهای لهاش. درباره جاده بخوام بگم، یه جاده آسفالتی خیلی باریک که اگه 2 تا ماشین از روبرو هم بیان یه مقدار رد شدن سخت میشه پس خیلی باید مراقب بود و فقطم باید آروم رفت چون پیچهای تند زیادی داره. ولی خیلی مسیر خوشگلی داره و هر چی بیشتر میری بالا زیر پات بیشتر سبز میشه. به وسطای راه که رسیدیم یه اسب خوشگلی وایساده بود و تکون نمیخورد بهش که دقت کردم متوجه شدم پاش آسیب دیده و وقتی راه رفت لنگ میزد، همچنان نمیدونم چه بلایی سر اون اسب اومده. درمانش کردن یا...؟ (چون معمولا اسب هایی ک دست و پاشون آسیب جدید میبینه رو تا جایی که میدونم خلاصشون میکنن، چون دیگه برای کار نمیتونند از شون استفاده کنند ...ه).
از کنارش رد شدیم و رفتیم بالاتر یه جای مناسب پیدا کردیم و من پیاده شدم (چیزی که الان میخوام بنویسم یکی از بدترین و ترسناکترین اتفاقهای زندگیم بود و الانم که یادش افتادم تن و بدنم میلرزه).
امیر پشت فرمون بود و با من گفت ببین چقدر جا دارم که بیام جلو، که من حواس پرتی کردم و درست تخمین نزدم و خیلی زیادی اومد جلو. فقط گفت عزیز من دارم سر میخورم به جلو و نمیتونم پامو از روی ترمز بردارم. تنها کاری که کردم هر چی آدم اونجا بود رو صدا کردم برای کمک. که خب 3-4 تا آقایی که بودن اومدن کمک و یه جورایی نجاتمون دادن (همین جا ازشون تشکر میکنم). آنقدر لحظه ترسناکی بود که رنگ جفتمون پریده بود و هیچ صحبتی نمیکردیم و فقط توی سکوت بودیم. واقعا بد بود. اگر ماشین سر میخورد و میرفت پایین دیگه هیچی از ماشین و امیر باقی نمیموند. خلاصه که وسایل رو برداشتیم و زیر انداز انداختیم و نشستیم. امیرعلی رفت برای درست کردن آتیش. از شانس گل و بلبل ما، آتیش روشن نمیشد. چون بارون اومده بود و چوبها یه مقدار نمناک بودن. از شدت استرس و عصبانیت و ترس و همچنان حرف نمیزدیم و یه جورایی داشتیم خودمون رو آروم میکردیم (گرسنه هم بودیم). تا آخر گاز سفری کوچولومون رو روشن کردم و گفتم روی این میپزم ولی توام سعی کن آتیش روشن کنی (بلاخره حرف زدیم). دیگه نمیشد از سیخ استفاده کنم پس جوجهها رو ریختم توی تابهای که همیشه همراهمونه و گذاشتمش روی شعله یواش یواش شروع کرد به پختن. ولی خب هر دم ازین باغ بری میرسد گازمونم داشت تموم میشد و هنوز غذامون نپخته بود. آخر امیرعلی یاد افتاد که یه وسیله داره و با استفاده از اون که خودش ساخته و اسمش رو هم گذاشته بمب، یه آتیش جانانه درست کرد و بلاخره غذامون پخته شد و خورده شد. (دلتون نخواد چه جوجه نرم و اداری هم بود).
وسطای غذا خوردن بودیم که ناگهان صدای موجود ترسناکی که ازش میترسم به گوش رسید. بله گاو، یه گله بزرگ شاید 30 تا گاو داشتن از جاده رد میشدن و مام پایین نشسته بودیم و من در عرض 2 ساعت دوباره ترس رو تجربه کردم (خدایی این چه تفریحی بود رفتیم، میموندیم خونه خطرش کمتر بود).
آنقدر با صدای بلند ماما میکردن که من خشک شده بودم و فقط داشتم میگفتم بریم، بریم. امیر میگفت کاری ندارن با ما. منم همچنان میگفتم بریم اینا الان میان پایین تیکه پارمون میکنن (گاو آخه؟). دیگه به گریه افتاده بودم. به سرعت برق دست به کار شدم و همه چی رو جمع کردم و با ذکر فقط بریم گویان و اشک ریزان رسما درحال فرار از یه گله گاو بودم. امیر خندان دنبالم. به جاده که رسیدیم دیدم ای دل غافل، کل جاده رو گاوا احاطه کردن و رسما همه جا هستن. به امیر گفتم تو برو ماشینو بیار من همین جا وایمیستم که اونم خنده کنان گفت: نخیرم باهم میریم، یا نجات پیدا میکنیم یا کشته میشیم. (حس شوخ طبعیش جاهای عجیب غریبی فوران میکنه) و کشان کشان با زور منو برد سمت ماشین و منم فقط خودمو انداختم تو ماشین و درو بستم.
حالا نمیشد حرکت کرد چون جناب گاو محترم چسبیده بود به ماشین و تکون نمیخورد، تازه زل زده بود تو چشامون. با کلی کیشت و پیشت رفت کنار و مام حرکت کردیم به سمت بالای جاده، آنقدر بالا که ابرا زیر پامون بودن. در آخر جاده طبق معمول حفاظکشی کرده بودن و اجازه ورود ندادن چون خونه ساخته بودن اونجا. بعدشم که برگشتیم پائین. توی راه امیر همش میگفت: دختر گاو دیدهای شدی؟! (من کلا از گاو و گوسفند و الاغ و حیوانات این جوری میترسم، نمی دونم چرا، فقط میترسم). حالا شما در نظر بگیر یه لباس قرمزم پوشیده باشی، نباید ترسید؟؟ یه درصد یکی از اون گاوا منو با اون لباس قرمز دیده بود، مگه من رو ول می کرد؟ حالا من بدو گاو بدو.
خلاصه که رهایی پیدا کردیم و برگشتیم پایین و گفتیم تا اینجا اومدیم یه سرم بریم جنگل و مسیر کوهنوردی الیمستان رو ببینیم. یه جنگل خوشگل با درخت های کهنسال، و یه مسیر پیاده روی خیلی خوشگلی است که خب زمین بخاطر بارش گلی بود و یه مقدار راه رفتن دشوار بود. مسیر رو ادامه دادیم و رسیدیم به بهشت. وای که نمیدونم چجوری توصیفش کنم، انقدر سرسبز بود، انقدر بزرگ و وسیع بود، کوه دماوند روبرو، اسبهای وحشی، ابر، هوای خنک و دیگر هیچ...
فقط نشستیم توی سکوت و از این همه قشنگی لذت بردیم. تقریبا نیم ساعتی هم رفتیم تو دل جنگل تا مسیر کوهنوردی قله الیمستان رو ببینیم. چنتام عکس خوشگل گرفتیم و با نزدیک شدن به تاریکی هوا با ناراحتی کامل به سختی از این بهشت زیبای الیمستان دل کندیم و برگشتیم خونه.
این سفر یکی از پر مخاطرهترین سفرهامون بود ک خوشیهای خودش رو داشت البته اگه اون اتفاق ترسناک رو فاکتور بگیریم.
بدون شک این سفر دوباره تکرار میشه البته این دفعه خیلی آمادهتر و با امکانات کاملتر. بالاتر از جنگل الیمستان، قله امامزاده قاسم قرار داره که خب ما نمیدونستیم و بعد از تحقیقات تصمیم گرفتیم حتما یه بار دیگه بریم الیمستان (البته بدون وجود گاوها و گاز پیکنیکی پر)
تماشای ویدئو سفرنامه در چنل یوتوب:
https://youtu.be/bCyo60nvJWY