سوز شدید برفهای یخ زده در قله، سکوت بی حد و مرز کوهستان، خورشید بیاگیزه برای آبکردن برفها و صدای بادی که هر ثانیه در گوشم بود. امروز فرق داشت. صعود زمستانی به دماوند با خطرات و چالشهای زیادی همراه بود. کوهنوردی انفرادی حتی در فصلی مانند مرداد در دماوند بیمعنا بود. چه برسد به بهمن و صعود زمستانه. امیر سرپرست با حوصله کرد زبان گروهی بود که در آن ۲ نفر اهل فنلاند و ۴ نفر دیگر ایرانی بودند. والتر و ماریا دو کوهنورد با تجربه فنلاندی بودند که تا بهحال قلههای زیادی را صعود کرده بودند. اما اینبار فرق داشت.
امیر: والتر؟ حال خراب؟ والتر که پیرمردی ۶۰ خوردهای ساله بود با صدای خسته و آرام به امیر میگه (بسیار سخته).
ماریا: خسته نباشید، امیر: خسته نباشید ماریا. ماریا: مرسی.
مشخصات کلی سفر:
۱- شهر مبدا: پلور
۲- فاصله تا شهر تهران: ۸۰ کیلومتر
۳- دسترسی مسیر دقیق: جاده هراز، گذر از روستاهای امام زاده هاشم، روستای پلور، جاده کوهستانی پلور (جاده بالای رینه) پارکینگ خاکی قله دماوند، بیس کمپ دماوند (گوسفندسرا ارتفاع ۳۰۰۰)
۴- تاریخ برگزاری: شنبه، ۲۱ بهمن ۱۳۹۱
۵- مهلت اطلاع همراهی: تا ۲۴ ساعت قبل از سفر (گذشته)
۶- ساعت برگزاری: حرکت جمعه ۲۰ بهمن ماه ساعت ۰۴:۰۰ / برگشت یکشنبه ۲۲ بهمن ماه ساعت ۰۹:۰۰
۷- مدت برنامه: سه روزه
۸- قرار ملاقات افراد: کمپ پلور
۹- ظرفیت سفر: ۸ نفر
۱۰- غذا و خوراکی: سه وعده صبحانه، سه وعده نهار (سوپ یا عدسی)، دو وعده سبک برای شمام، تنقلات (تخمه، بادام، پسته، خرما، میوه و..)
۱۱- مکملهای غذایی: نمک، فلفل، شکر
۱۲- وسیله نقلیه: ون ۱۰ نفره
۱۳- لباس: بلوز و شلوار گرم برای خواب، عینک آفتابی، کلاه آفتابی و گرم، کاپشن پر، پلار بیس، دستکش گرم، گتر
۱۴- تجهیزات: کوله کوهنوردی، کفش زمستانی، پیکنیک کوچک، کتری، ظرف غذا، قاشق، چاقو، چنگال، ماهیتابه (در صورت داشتن غذاهای گرم کردنی)، آب (دولیتر)، باتوم کوهنوردی (هر فرد دو عدد)، کیسه خواب پر، هدلایت، جعبه کمکهای اولیه، ساعت، پاور بانک، لوازم بهداشتی شخصی.بخاری جیبی.
۱۵- سرپرست و گرداننده: امیرآقا
۱۶- وضعیت آب و هوای منطقه در زمان برگزاری: صبح سرد آفتابی، عصر سرد همراه با مه، شب سرد هوای -۱۷ درجه
۱۷ وضعیت آب و هوای منطقه الان: https://havakouh.com/damavand/5609
۱۸- سایتهای پیشنهادی و معتبر برای مشاهده دقیق تر آب و هوای منطقه در لحظه:
https://www.mountain-forecast.com/peaks/Damavand/forecasts/5670
https://www.snow-forecast.com/resorts/Damavand/6day/mid
۱۹- موقعیت مکانی:
https://goo.gl/maps/EsHDkfaxwfTLy46s9
۲۰- امکان سفر و صعود انفرادی: به هیچ وجه امکان پذیر نیست.
۲۱- هزینه سفر: هزینه هر نفر ۵۰۰ هزار تومان
ریشه و علت نام گذاری کوه دماوند
در معنای کلی، نام دماوند یعنی دارای مه، دود و بخار که مثال و تشبیهی از آتشفشان قله دماوند است. اگر میخواهید نام دقیق و کلمه به کلمه دماوند را بدانید سفرنامه (سفر به قله دماوند تیر ماه ۱۳۹۴) را بخوانید
تجربیات و خاطرات سفر:
بعد از ۴ ساعت و نیم با همراه گروه به پناهگاه سوم در ارتفاع ۴۲۰۰ متری رسیدیم. واقعا صورتم داشت از سوز سرما میسوخت ولی زمانی که مشغول بالا آمدن از گوسفندسرا بودیم حسی نداشتم. پس از یک ناهار و شام مختصر که به تو توصیه امیر سوپ همراهمان بود اتاقی در پناهگاه گرفتیم و روی تخت به آرامی خوابیدم. برنامه ما ساعت ۳ صبح بود. از پناهگاه حرکت به سمت قله، اما امروز فرق داشت. قبل از راه افتادن تیمی در پناهگاه بودند که قرار بود ساعت ۶ صبح به سمت قله حرکت کنند. یعنی سه ساعت بعد از ما. به قله رسیدیم. با هوای سرد و سوزی که امانمان را بریده بود. ماریا و والتر انقدر خوشحال بودند که انگار اورست را فتح کرده بودند. والتر میگفت تا الان دو قله ۷ هزار متری را سعود کردم ولی نمیدونم چرا دماوند اینجوری بود. انگار هر لحظه نوک اورست بودم. واقعا فشار هوا و گاز گوگرد داشت صبرم را از بین میبرد. بعد از ۱۰ دقیقه خوشحالی شروع به پایین آمدن کردیم. پایین تر از آبشار یخی تیمی که بعد از ما حرکت کرده بودند را دیدیم. یکی از آنها زیاد به خودش میپیچید. داشتم نگاهش میکردم. بهش گفتم اینبار فرق داره. رسیدیم پناهگاه و اتراحتی کردیم. ناهار خوردیم و چرت مختصری زدیم. وقتی پاشدیم. ۳ نفر تو پنهگاه بودند. همان تیمی که دیدیم. به یکیشان گفتم دوستتان کجاست. گفت کمی حالش خراب بود. موقع برگشت گفت شما برید من الان میام. دیگه الانا باید پیداش بشه. ۲ ساعت گذشت. خبری ازش نبود. دوستانش نگران شدند. رفتند بالا بلکه پیداشت کنند. ماهم رفتیم. پایین آبشار یخی که رسیدیم (ارتفاع حدود ۴۸۰۰ متر) دیدیم لکههای خونی رو برف افتاده. صداش زدیم و بعد از پنج دقیقه پیداش کردیم .خیلی نیمه جان بود. سرش بدجور شکسته بود. با حالت وخیم گفت: داشت خوابم میبرد، فهمیدم دارم (اِدِمِ) میشم پاشدم که سریع پیام پایین سرم گیج رفت خورد یجایی. گفت و دیگر نگفت. سریع با برانکارد هلال احمر، آوردیمش پایین تو پناهگاه. گرمش کردیم. هنوز نفس میکشید. و یک لحظه چشماش رفت و نفسش بند اومد. بچهها شروع کردند به ماساژ قلبی. اکسیژن براش گذاشتیم. هرچی داشتیم رو روش انداختیم تا گرم بمونه. دوستاش فقط گریه میکردند.
با بیسیم هلال درخواست کمک کردیم و گفتیم هنوز زندست. نفس هم بعد چد بار ماساژ قلبی برگشت. نکتهای که وجود داشت، هلیکوپتر قرار بود از هلال احمر آمل بیاد. چون این منطقه هلیکوپتر نداشت و نکته مهم تر اینکه هلیکوپتر فقط برای افراد زنده میپره. تازه اونم تو بهمن وسط قله دماوند.
نیم ساعتی از درخواستمان گذشت و ناگهان هر علامتی از زنده بودن داشت، از بین رفت. چشماش بسته شد و دیگه احیای قلبی ریوی یا همون CPR جواب نمیداد. اون تموم کرد. از هلال احمر یک بار دیگر تماس گرفتند که حال بیمار رو بپرسند. با ترس گفتیم هنوز زنده است. قطع شد گفتیم شاید امیدی باشه و ما علمش رو نداشته باشیم. صدای هلیکوپترو شنیدیم و سریع گفتیم اگر مرده باشه نمیبرنش پایین. روی صورتش ماسک گذاشتیم و اون رو توی کیسه خواب گذاشتیم. گفتیم شاید اینجوری شک نکنند که مرده باشه.
هلیکوپتر رسید. خیلی بزرگ بود. بزرگ تر از باند فرود. تقریبا ۲ سوم باند هلیکوپتر پناهگاه با برف پوشیده شده بود و مجبور بودیم بهش علامت بدیم تا بتونه درست بشینه. همه روی نردههای پناهگاه منتظر بودند تا هلیکوپتر بشینه.
لحظه اومدن هلیکوپتر تو باند هلیکوپتر قله دماوند رو میتونید از لینک زیر ببنید.
https://youtu.be/Gkvf3gZG4Pc
تیم هلال رسید و ماهم بسته بندی شده روی برانکارد هلال بردیمش کنار هلیکوپتر. دکتر گفت زندست؟ گفتیم آره ولی خیلی حالش بده. گفت پس عجله کنید بذاریمش بالا. چهار نفری سوار هلیکوپتر کردیمش. درو بست و سریع بلند شد. فقط صدای هلیکوپتر به گوش میرسید و بعد چند دقیقه اونم رفت. ۱۵ دقیقه بعد از هلال تماس گرفتند گفتند بیماری که چند دقیقه پیش سوار هلیکوپتر شد فوت کرد. دیگر زمستان نبود. با اشک دوتا از دوستانش همه ما گریهمان گرفته بود. لحظه به لحظه تا تمام کردنش پیشمان بود. تا به حال مردن یک نفر را انقدر واضح ندیده بودیم. یکی از دوستاش میگفت نباید تنهاش میزاشتیم. و مدام میزد تو سر خودش.
اومدم بیرون با چشمای خیس گفتم: اینبار فرق داشت.
طبیعت با همه قشنگیهاش میتونه بدت ترین لحاظت زندگی رو برای ما ثبت کنه. سیل، زلزله، طولان و.. همه طبیعی هستند. و تقریبا ما حتی یکبار اونهارو در طول عمرمان تجربه میکنیم. شاید بیشترین درسی که از این سفر گرفتیم کنار هم ماندن بود. بعضی وقتا قرار نیست خوب تموم بشه ولی میدونی چرا؟ فقط با یک تصمیم اشتباه. اون چهار نفر همگی خسته بودند. ولی با تنها گذاشتن اون منجر به مرگش شدند. ضربه مغزی، اِدِمِ، و بیهوشی چیزی بود که اونا با تنها گذاشتنش بهش دادن. شاید اگر هر چهار نفر کنار هم بودند، اون هنوز کنار همسر و پسرش زندگی میکرد...
gray elehant