یکی از ترسهای همیشگی من در هنگام صعود به قلههای با ارتفاع بالا، مثل دماوند، اِدِمِ ریوی است. اِدِمِ یا Pulmonary edema نام علمی بیماری شایع آب آوردن ریه است که معمولا در افراد سیگاری رخ میدهد. این به معنی تجمع آب میان بافتی در ریه است. اِدِمِ حاد ریوی به دلیل اختلال در اکسیژن رسانی خون است و در اکثر مواقع بیشتر ناشی از یک بیماری قلبی عروقی است. البته به این معنی نیست که تمام افراد دچار این موضوع میشوند. بستگی به نوع بدن و ژنتیک افراد داره. مدتی قبل دقیقا با شروع کرونا به دلیل استرس زیاد از گرفتن این ویروس تپشهای قلبی زیاد و تنگی نفش داشتم. با مشورت یک پزشک آزمایش خون دادم و مشخص شد که غلظت خون دارم و گفت یکبار فصد خون کنم. با انجام اینکار تنفسم به روال عادی برگشت ولی بعد از ۳ ماه مجدد دچار این عارضه شدم. در نهایت به دکتر متخصص آنکولوژی خون رفتم. ابتدا پرسید سیگار میکشی؟ گفتم نه. گفتم ولی کوهنوردی میکنم. گفت پس دقیقا مشکل از کوهنوردیه اون هم در ارتفاع بالا. جواب جالبی به من داد. گفت:
دو دسته از افراد دچار غلظت خون میشوند. یکی افراد سیگاری یا دودی. یکی کوهنوردان. خیلی برایم خندهدار بود. گفتم چرا دکتر؟ گفت غلظت خون دقیقا به دلیل افت اکسیژن یا از بین رفتن آن شکل میگیرد. با افت اکسیژن، ریه برای اکسیژن رسانی به خون شروع به تولید گلبول قرمز میکند و تا زمانی که این اتفاق ادامه داشته باشد این کار انجام میشود. تولید بیش از حد گلبول قرمز در خون باعث غلظت خون میشود. با دود و یا سیگار اکسیژن از بین میرود و در کوهنوردی هم دقیقا به همین شکل است. و نکته ترسناک این موضوع زمانی بود که گفت: البته به اینجا ختم نمیشود. از یک جایی به بعد ریه به ساخت گلبول قرمز عادت میکنه و حتی در مواقعی که اکسیژن هست به تولید آن مشغول است. اینجا دقیقا سرطان خون (پر خونی) اتفاق میوفته. با این کلمه فکرم هزار راه رفت و گفتم پس اگر من همه این مدت رو سیگار میکشیدم همینجوری میشد. در نهایت گفت دوتا آزمایش بده. یکی آزمایش خون CBC و یکی دیگه JAK2 که دومی برای تشخیص سرطان خون است. بعد از یکماه جواب آزمایش آمد و خوشبختانه آزمایش خون منفی بود. گفت برای رفع این موضوع هر فصل یکبار ۲۰۰CC خون بده.
متاسفانه بعد از نزدیک به ۸ بار رفتن به قله دماوند، فهمیدم دیگه نمیتونم به قله صعود کنم یا باید تحت نظر صعود کنم یا با دستگاه اکسیژن ولی...
مشخصات کلی سفر:
۱- شهر مبدا: تهران
۲- فاصله تا شهر تهران: ۹۵ کیلومتر از سه راه تهرانپارس
۳- دسترسی مسیر دقیق: جاده هراز، گذر از روستاهای امام زاده هاشم، پلور و آباسک، جاده کوهستانی پلور(جاده بالای رینه) پارکینگ خاکی و محافظت شده قله دماوند
۴- تاریخ برگزاری: جمعه، ۱ مهر ۱۴۰۱
۵- مهلت اطلاع همراهی: تا ۲۴ ساعت قبل از سفر (گذشته)
۶- ساعت برگزاری: حرکت جمعه ۱ مهر ماه ساعت ۶:۰۰ / برگشت جمعه ۱ مهر ماه ساعت ۱۳:۰۰
۷- مدت برنامه: یک روزه
۸- قرار ملاقات افراد: تهران
۹- ظرفیت سفر: نا محدود
۱۰- غذا و خوراکی: یک وعده صبحانه، تنقلات (تخمه، بادام، پسته، خرما، میوه و..)
۱۱- مکملهای غذایی: نمک، فلفل، شکر
۱۲- وسیله نقلیه: هر فرد با ماشین شخصی
۱۳- لباس: بلوز و شلوار تابستانی، عینک آفتابی، کلاه آفتابی، کاپشن، دستکش گرم
۱۴- تجهیزات: کوله کوهنوردی، کفش مناسب، پیکنیک کوچک، کتری، ظرف غذا، قاشق، چاقو، چنگال، ماهیتابه (در صورت داشتن غذاهای گرم کردنی)، آب (یکلیتر)، باتوم کوهنوردی (هر فرد دو عدد)، لوازم بهداشتی شخصی.
۱۵- سرپرست و گرداننده: امیرعلی کاظمیپور
۱۶- وضعیت آب و هوای منطقه در زمان برگزاری: صبح گرم آفتابی، ظهر گرم آفتابی۱۷ وضعیت آب و هوای منطقه الان: https://havakouh.com/damavand/5609
۱۸- سایتهای پیشنهادی و معتبر برای مشاهده دقیق تر آب و هوای منطقه در لحظه:
https://www.mountain-forecast.com/peaks/Damavand/forecasts/5670
https://www.snow-forecast.com/resorts/Damavand/6day/mid
۱۹- موقعیت مکانی:
https://goo.gl/maps/EsHDkfaxwfTLy46s9
۲۰- امکان سفر و صعود انفرادی: توصیه نمیشود
۲۱- هزینه سفر: این سفر هزینهای به همراه نداشت
تجربیات و خاطرات سفر:
دوشنبه ۸ مرداد به پارسا زنگ زدم و گفتم میخوام برم دماوند. فکر کنم پارسا اون موقع سرباز بود و نتونست با من به قله بیاد. یکی از اعضای فامیل که میدونیست من هرسال میرم دماوند به من زنگ زد گفت امیرعلی تو امسال هم میری؟ گفتم آره چطور؟ گفت ما هم میتونیم بیایم؟ منظورش همسرش بود. گفتم آره چرا که نه اتفاقا دنبال پا میگردم. در نهایت مژگان و امیرعلی با من (امیرعلی دوم)با من به دماوند اومدن. چهارشنبه ده مرداد از تهران ساعت ۲ بعد ازظهر را افتادیم.
البته طبق برنامه باید ۱۰ صبح را میافتادیم که نشد. ساعت ۵ بعدازظهر همان روز به پارکینگ رسیدیم و ساعت ۶ هم به گوسفند سرا در ارتفاع ۳۰۰۰ متر.کوله من که سنگین ترین کوله بود رو دادیم به قاطرچی و خودمون اومدیم بالا. از اول مسیر امیرعلی میگفت: وای پسر برسیم بالا دراز بکشیم و ستارههارو ببینیم. منم میخدیدم میگفتم حالا بزار برسیم. ساعت شده بود ۹ شب و ما هنوز نرسیده بودیم. هوا داشت سر میشد و من همه لوازم و لباسهام توی کوله پشت قاطر بود. امیرعلی فقط از من میپرسید کی میرسیم. گفتم تقریبا یک ساعت دیگه. و مدام میگفت وای نه من دیگه نمیتونم. ساعت ده نیم شب بود که با خستگی شدید رسیدیم پناهگاه. امیرعلی که پناهگاه رو دید نشست رو دوتا زوناهاش. گفت من دیگه نمیتونم.
هش گفتم امیر تموم شده بیا بالا. با حال پریشون فقط میگفتم نمیتون. از کنار پناهگاه فلزی و قدیمی که الان شده محل بارگیری قاطرها کوله رو برداشتیم و دنبال جا گذشتیم تا چادر بزنیم. امیرعلی نشست و دیگه بلند نشد. نفهمیدم چیشد. فقط یادمه وقتی من زیر انداز چادر و لایه اول چادر رو گذاشتم امیرعلی رفت تو خوابید. من و مژگان داشتیم میخندیدیم. امیرعلی هم میگفت من الان پامیشم فقط یکم بخوابم. ما چادر رو درست کردیم لوازم رو جاگذاری کردیم رفتیم تو چادر دیدیدم امیرعلی خوابه. گفتم پس چی شد ستارهها؟ ساعت ۱۲ بود که همه تو کیسه خواب بودیم و قرار شد فردا نریم قله و اگر بچهها حالشون مساعد بود بریم. من گفتم مژگان بعید میدونم بتونیم بریم. ولی به هر حال...
با خستگی زیاد صبح از خواب پاشدیم. البته برای صعود به قله دیگه ظهر شده بود. ساعت ۸ صبح بود. با آبی که از قله با یه لوله نازک پایین اومده بود دستو صورتمون رو شستیم.
برنامه بالا رفتن که کنسل بود. و هوا هم داشت ابری میشد. صبحانه مفصلی خوردیم و شروع به جمع چادر و لوازم کردیم.
ساعت ۱۰ و پنجاه دقیقه ما لوازم رو بستیم و سریس هم رفته بودیم و آماده برگشت بویدم.
میدونستم قراره که صعود نداشته باشیم و از این موضوع ناراحت نبودم و در کنار امیرعلی و مژگان واقعا خوشگذشته بود.
یواش یواش شروع به پایین آمدن کردیم نم نم بارون شروع شد و یک ابر سیاه حلقهای دور قله رو گرفت. واقعا ترسناک بود.
گفتم بچهها سریع تر بیاید چون بمونیم زیر بارون اذیت میشیم. البته من بارونی داشتم بیشتر بهخواطر بچهها گفتم.
ساعت ۳ رب بود که دقیقا رسیدم به گوسفند سرا و با یک پاژن برگشیم پارکینگ.
امیدوارم از خواندن و دیدن تصاویر این سفرنامه لذت برده باشید. خوش حال میشویم اگر نظر و ایدهای راجع به نوع نوشتن و ... دارید با ما زیر همین مقاله به اشتراک بگذارید.
Gray elephant